پلیس کارت ماشین و بیمه اش را گرفت داد دستم.قرار ِ چند روز بعد را گذاشتیم برای صافکاری.احساس خوبی نداشتم از اینکه مدارک یکی را گرو بگیرم،حالا گیریم حق هم با من باشد.دلم نخواست ،همین! کارت و بیمه را پسش دادم و شماره تلفنم را نوشت.
پشیمان شدم؟ اووووه هر بار بهش فکر کردم! که یادم آمد همه ی آن دفعه هایی که اعتماد کرده بودم و بهم خیانت شده بود.
آن آقایی که با آنهمه کلک می خواست ازم گواهی استراحت بگیرد و اگر نفهمیده بودم معلوم نبود چی می شد
آن یکی که به زور نامه ی توضیح در مورد بیماری مریضش ازم گرفت و دستکاریش کرد و شد آنهمه دردسر
آن گواهی فوتی که از روی اعتماد بی جا و کم تجربگی نوشتم و یک سال دستم را بند کرد!
پشیمان شدم و هر بار به خودم گفتم «حقته! تو آدم نمیشی!»
…
وقتی سر قرار آمد بهم گفت
– به هر کس گفتم همچین اتفاقی افتاده و طرف مدارکم را پس داده گفتند مگه میشه؟ هیچکی همچین کاری نمی کنه!
گفتم
– آره! ولی اگر کسی مدارکش رو پس گرفت هم دیگه برنمیگرده!
خندید
خندیدم
***
چه خوبه که میشه نوشتن رو هر جا دلت می خواد متوقف کنی.اینجوری دنیای قصه ها همیشه قشنگتر از دنیای واقعیه
هاساااااااااااا چقد نوشته داشتی که نخونده بودم!! هی هی دست و دلم لرزید!
By: آرزو on دسامبر 30, 2009
at 1:02 ق.ظ.
: )
By: اروس on ژانویه 2, 2010
at 11:50 ق.ظ.
راستی پرسیده بودی، در کالیفرنیا هستم . موقتی برای یه پروژه ی تحقیقانی در یکی از دانشگاه های شمال کالیفرنیا
By: اروس on ژانویه 4, 2010
at 12:33 ب.ظ.